اردشیر محصص کیست ؟

درباره اردشیر محصص کاریکاتوریست ایرانی ، چهره های ماندگار و مشاهیر ( قلبی که برای ایران نمی تپد ، بهتر است هرگز نتپد)

اردشیر محصص کیست ؟

درباره اردشیر محصص کاریکاتوریست ایرانی ، چهره های ماندگار و مشاهیر ( قلبی که برای ایران نمی تپد ، بهتر است هرگز نتپد)

در پایان کوچه های بن بست زندگی ، بارها و بارها نادان ها را دیدار خواهی کرد . حکیم ارد بزرگ

داستان کوتاه


اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

خدمت و محنت شعار اشتر است

صبر و استقلال کار اشتر است

گام او در راه کم غوغا ستی

کاروان را زورق صحرا ستی

نقش پایش قسمت هر بیشه ئی

کم خور و کم خواب و محنت پیشه ئی

مست زیر بار محمل می رود

پای کوبان سوی منزل می رود

سر خوش از کیفیت رفتار خویش

در سفر صابر تر از اسوار خویش

تو هم از بار فرائض سر متاب

بر خوری از «عنده حسن المآب»

در اطاعت کوش ای غفلت شعار

می شود از جبر پیدا اختیار

ناکس از فرمان پذیری کس شود

آتش ار باشد ز طغیان خس شود

هر که تسخیر مه و پروین کند

خویش را زنجیری آئین کند

باد را زندان گل خوشبو کند

قید بو را نافه ی آهو کند

می زند اختر سوی منزل قدم

پیش آئینی سر تسلیم خم

سبزه بر دین نمو روئیده است

پایمال از ترک آن گردیده است

لاله پیهم سوختن قانون او

بر جهد اندر رگ او خون او

قطره ها دریاست از آئین وصل

ذره ها صحراست از آئین وصل

باطن هر شی ز آئینی قوی

تو چرا غافل ازین سامان روی

باز ای آزاد دستور قدیم

زینت پا کن همان زنجیر سیم

شکوه سنج سختی آئین مشو

از حدود مصطفی بیرون مرو

«مرحله دوم ضبط نفس»

نفس تو مثل شتر خود پرور است

خود پرست و خود سوار و خود سر است

مرد شو آور زمام او بکف

تا شوی گوهر اگر باشی خزف

هر که بر خود نیست فرمانش روان

می شود فرمان پذیر از دیگران

طرح تعمیر تو از گل ریختند

با محبت خوف را آمیختند

خوف دنیا ، خوف عقبی ، خوف جان

خوف آلام زمین و آسمان

حب مال و دولت و حب وطن

حب خویش و اقربا و حب زن

امتزاج ماء و طین تن پرور است

کشته ی فحشا هلاک منکر است

تا عصائی لا اله داری بدست

هر طلسم خوف را خواهی شکست

هر که حق باشد چو جان اندر تنش

خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سنیهٔ او راه نیست

خاطرش مرعوب غیر الله نیست

هر که در اقلیم لا آباد شد

فارغ از بند زن و اولاد شد

می کند از ماسوی قطع نظر

می نهد ساطور بر حلق پسر

با یکی مثل هجوم لشکر است

جان بچشم او ز باد ارزان تر است

لا اله باشد صدف گوهر نماز

قلب مسلم را حج اصغر نماز

در کف مسلم مثال خنجر است

قاتل فحشا و بغی و منکر است

روزه بر جوع و عطش شبخون زند

خیبر تن پروری را بشکند

مؤمنان را فطرت افروز است حج

هجرت آموز و وطن سوزست حج

طاعتی سرمایه ی جمعیتی

ربط اوراق کتاب ملتی

حب دولت را فنا سازد زکوة

هم مساوات آشنا سازد زکوة

دل ز «حتی تنفقوا» محکم کند

زر فزاید الفت زر کم کند

این همه اسباب استحکام تست

پخته ی محکم اگر اسلام تست

اهل قوت شو ز ورد یًا قوی»

تا سوار اشتر خاکی شوی

«مرحله سوم نیابت الهی»

گر شتر بانی جهانبانی کنی

زیب سر تاج سلیمانی کنی

تا جهان باشد جهان آرا شوی

تاجدار ملک «لایبلی» شوی

نایب حق در جهان بودن خوش است

بر عناصر حکمران بودن خوش است

نایب حق همچو جان عالم است

هستی او ظل اسم اعظم است

از رموز جزو و کل آگه بود

در جهان قائم بامرالله بود

خیمه چون در وسعت عالم زند

این بساط کهنه را برهم زند

فطرتش معمور و می خواهد نمود

عالمی دیگر بیارد در وجود

صد جهان مثل جهان جزو وکل

روید از کشت خیال او چو گل

پخته سازد فطرت هر خام را

از حرم بیرون کند اصنام را

نغمه زا تار دل از مضراب او

بهر حق بیداری او خواب او

شیب را آموزد آهنگ شباب

می دهد هر چیز را رنگ شباب

نوع انسان را بشیر و هم نذیر

هم سپاهی هم سپهگر هم امیر

مدعای «علم الاسما» ستی

سر «سبحان الذی اسرا» ستی

از عصا دست سفیدش محکم است

قدرت کامل بعلمش توأم است

چون عنا گیرد بدست آن شهسوار

تیز تر گردد سمند روزگار

خشک سازد هیبت او نیل را

می برد از مصر اسرائیل را

از قم او خیزد اندر گور تن

مرده جانها چون صنوبر در چمن

ذات او توجیه ذات عالم است

از جلال او نجات عالم است

ذره خورشید آشنا از سایه اش

قیمت هستی گران از مایه اش

زندگی بخشد ز اعجاز عمل

می کند تجدید انداز عمل

جلوه ها خیزد ز نقش پای او

صد کلیم آواره ی سینای او

زندگی را می کند تفسیر نو

می دهد این خواب را تعبیر نو

هستئی مکنون او راز حیات

نغمه ی نشینده ی ساز حیات

طبع مضمون بند فطرت خون شود

تا دو بیت ذات او موزون شود

مشت خاک ما سر گردون رسید

زین غبار آن شهسوار آید پدید

خفته در خاکستر امروز ما

شعله ی فردای عالم سوز ما

غنچه ی ما گلستان در دامن است

چشم ما از صبح فردا روشن است

ای سوار اشهب دوران بیا

ای فروغ دیده ی امکان بیا

رونق هنگامه ی ایجاد شو

در سواد دیده ها آباد شو

شورش اقوام را خاموش کن

نغمه ی خود را بهشت گوش کن

خیز و قانون اخوت ساز ده

جام صهبای محبت باز ده

باز در عالم بیار ایام صلح

جنگجویان را بده پیغام صلح

نوع انسان مزرع و تو حاصلی

کاروان زندگی را منزلی

ریخت از جور خزان برگ شجر

چون بهاران بر ریاض ما گذر

سجده های طفلک و برنا و پیر

از جبین شرمسار ما بگیر

از وجود تو سرافرازیم ما

پس بسوز این جهان سازیم ما


سخنان حکیم ارد بزرگ


حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ

 

 

 
سیاستمداران نیک ، دست نشانده پلید ندارند . حکیم ارد بزرگ


پیران اندیشمند ، به ریشه ها می پردازند ، نه به شاخه ها .  حکیم ارد بزرگ


کینه را از خود دور کن ، چرا که خرمن مهر و پاکی ات را به آتش می کشد . حکیم ارد بزرگ  


در پایان کوچه های بن بست زندگی ، بارها و بارها نادان ها را دیدار خواهی کرد .  حکیم ارد بزرگ  


اگر شور زندگی و امید را ، در روان یاران افسرده خویش بارور کنیم ، تنهایی هیچگاه به سراغ مان نخواهد آمد .  حکیم ارد بزرگ  


تندرستی ، پاداش نیک زیستی است . حکیم ارد بزرگ  


تندرستی ، پرشگاه روان بیدار است ، برای گشودن دروازه های پیروزی . حکیم ارد بزرگ  


همسران ، باید یکدیگر را همواره ستایش کنند . حکیم ارد بزرگ  


کوشش برای تندرستی همگانی ، یکی از مهمترین کارهای دیوانسالاران است . حکیم ارد بزرگ

 

بزرگ شیروان ، حکیم ارد بزرگ


 اقبال لاهوری
اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

سید هجویر مخدوم امم

مرقد او پیر سنجر را حرم

بند های کوهسار آسان گسیخت

در زمین هند تخم سجده ریخت

عهد فاروق از جمالش تازه شد

حق ز حرف او بلند آوازه شد

پاسبان عزت ام الکتاب

از نگاهش خانه ی باطل خراب

خاک پنجاب از دم او زنده گشت

صبح ما از مهر او تابنده گشت

عاشق و هم قاصد طیار عشق

از جبینش آشکار اسرار عشق

داستانی از کمالش سر کنم

گلشنی در غنچه ئی مضمر کنم

نوجوانی قامتش بالا چو سرو

وارد لاهور شد از شهر مرو

رفت پیش سید والا جناب

تا رباید ظلمتش را آفتاب

گفت «محصور صف اعداستم

درمیان سنگها میناستم

با من آموز ای شه گردون مکان

زندگی کردن میان دشمنان»

پیر دانائی که در ذاتش جمال

بسته پیمان محبت با جلال

گفت «ای نامحرم از راز حیات

غافل از انجام و آغاز حیات

فارغ از اندیشه ی اغیار شو

قوت خوابیده ئی بیدار شو

سنگ چون بر خود گمان شیشه کرد

شیشه گردید و شکستن پیشه کرد

ناتوان خود را اگر رهرو شمرد

نقد جان خویش با رهزن سپرد

تا کجا خود را شماری ماء و طین

از گل خود شعله ی طور آفرین

با عزیزان سرگران بودن چرا

شکوه سنج دشمنان بودن چرا

راست می گویم عدو هم یار تست

هستی او رونق بازار تست

هر که دانای مقامات خودی است

فضل حق داند اگر دشمن قوی است

کشت انسان را عدو باشد سحاب

ممکناتش را برانگیزد ز خواب

سنگ ره آبست اگر همت قویست

سیل را پست و بلند جاده چیست؟

سنگ ره گردد فسان تیغ عزم

قطع منزل امتحان تیغ عزم

مثل حیوان خوردن ، آسودن چسود

گر بخود محکم نه ئی بودن چسود

خویش را چون از خودی محکم کنی

تو اگر خواهی جهان برهم کنی

گر فنا خواهی ز خود آزاد شو

گر بقا خواهی بخود آباد شو

چیست مردن از خودی غافل شدن

تو چه پنداری فراق جان و تن

در خودی کن صورت یوسف ، مقام

از اسیری تا شهنشاهی خرام

از خودی اندیش و مرد کار شو

مرد حق شو حامل اسرار شو

شرح راز از داستانها می کنم

غنچه از زور نفس وا می کنم

«خوشتر آن باشد که سر دلبران

گفته آید در حدیث دیگران»
 



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد