زندگینامه اردشیر محصص
اردشیر محصص چشم ما بودصبر اردشیر صبری است که بهدنبال قضا و قدر و جزا
نمیگردد. شاید برای اینکه زندگی غیرحرفهایاش همیشه با مفهوم دادگستری و
حقوق، علم جزا و قانون، دست و پنجه نرم میکرد (پدرش قاضی داگستری بود) و
همان تقدیر محتوم او را به دانشکده حقوق دانشگاه تهران کشاند تا بفهمد چرا
اصلاحات ارضی، زمینهایشان را از آنها گرفته است!
اما اردشیر طراح از
آنجایی که اهل هیچ قانونی نبود و جزا را نمیفهمید، یک روز از خواب بلند
شد و تصمیم گرفت خودش با جهان پیرامونش تصفیه حساب کند. بنابراین شروع کرد
به ترسیم آدمهایی که نه هویت داشتند و نه زادگاهشان معلوم بود، فقط
مشاغلشان توی ذوق میزد؛ آنهم با کلاه نظامیها و لباس فارغالتحصیلها و
قاضیها و پولدارها !!
در آثار او اخلاق فراموش میشود، احترام به
تمسخر گرفته میشود تا بشود جهان واقعی را درید، اردشیر هر چیزی و هر جور و
هر کسی که باشد در رفتارش صادق است.
ماخوذ به حیا بودن را بهانهی نگفتن نمیکند؛ او میداند که
اخلاق، یک ژانر هنری نیست. گذارهای برای درک ژانر است، اخلاق، باور را
تولید میکند و میدانیم که مشخصههای فیزیکی یک اثر هنری رفتار و باور آن
اثر را به طور کامل آشکار نمیکند و همین مولفه باعث میشود تا بپذیریم که
با تجزیه فیزیکی اثر به باور آن دست پیدا نمیکنیم، این مثال من را به یاد
خوردن میوههای هستهدار میاندازد. به طور قطع خوردن میوه است که من را با
طعم و مزه آن آشنا میکند و بالطبع رسیدن به هسته میوه لزوماً نشان دهنده
درک من از طعم میوه نیست. درست مانند اردشیر محصص، شناخت شناسی نقادان هم
دورهاش از او، مثل در دست داشتن هسته میوه است حال آنکه طعم و مزه اردشیر
چیزی فراتر از در دست داشتن هستهی کار اوست، کمتر هنرمند ایرانی را
میشناسم که این تعداد شیفته پرپا قرص و نیز مدعی معترض شش دانگ داشته
باشد؛
در اوایل دهه ۵۰ میان دوستان و منتقدان او نبردی فرهنگی حضور داشت
و هر سمت میدان سعی میکرد که با دلیل و برهان، معادلهی ذهنیاش را پیش
ببرد، در این حال واحوال پرویز دوائی نقدی رندانه و سرشار از شعور در هفته
نامه فردوسی چاپ کرد و در آن با ریشخند از شباهتهای اردشیر با «توپور»،
«سینه»، «بازارت تی» و «تومی اونگرر» چاپ کرد اما اکنون، اردشیر در نیویورک
است و دوائی در غربت پراگ شعر و داستان چک ترجمه میکند و ما میدانیم که
هرکدامشان چه بودهاند و چه کردهاند و خداوند یارشان باد.
▪ سی و سه سال پیش در چنین روزهایی اردشیر محصص در مصاحبه با اسماعیل خویی گفته بود (اردیبهشت ۵۲):
«این
را نمیدانم که نام «اردشیر محصص»در تاریخ خواهد ماند یا نه. اما
میدانم که پیش از من کسان دیگری با همین نام بودهاند و نام برخی از
آنان در تاریخ مانده است و روشن نیست که کدام تاریخ مرا در غرفه خود خواهد
پذیرفت»
و امروز نام اردشیر در هنر مترادف اردشیر محصص است. او سر
سلسلهی آدمهایی است که فقط طراحی میکنند، میان جوانها هم آروزی
کاریکاتوریست شدن با اردشیر شدن آغاز میشود.
به چگونگی آثارش
نمیپردازم لازم میدانم دربارهی خودش بنویسم و از اینکه بلد بود چندتا
نویسنده مطبوعاتی (آن سالها) را واله و شیدای خود کند تا برایش شیفته
نامههای بلند بنگارند و آنچنان با روشنفکری معاصرش گره خورده بود که حتی
مشاهیر ادبیات و شعر هم پرترهاش را میکشیدند، اردشیر نمونهای واقعی از
هنرمندی حرفهای است، شغلش طراحی است و برای همین بیشترین نقدهای هنری
تاریخ تجسمی ایرانی را برای او نوشتهاند، فکر نمیکنم تعداد کتابهای هیچ
هنرمند تجسمی هم به پای تعداد عنوان کتابهای اردشیر برسد. اردشیر امروز
پیرمردی ۶۸ ساله است، تنها در گوشهای از مشهورترین شهر جهان؛ از سرنوشت پس
از مهاجرت او هیچ خبر دقیق و موثقی در دست نیست، فقط میدانیم در نیویورک
است و حال و احوالش همین اواخر کمی بهتر شده و هر کسی را هم نمیبیند و
البته ما جز از طریق نیکزاد نجومی رابطه دیگری با او نداریم!
سرنوشت
اردشیر محصص سرنوشت روشنفکر شکست خورده ایرانی است! منزوی، متبختر، بیخیال
و مغرور ولی مشتاق دیده شدن، اردشیر هنرمند (و نه اردشیر روشنفکر) همیشه
دوست داشته است تا بینشش (و نه الزاماً خودش) دیده شود، برای همین از مقلد
بودن هم نمیهراسد. در جوانی «توپور» و «پوسادا» را میآزماید تا خودش را
کشف کند، در وجود خانواده محصص مشترکات فراوانی وجود دارد؛ اصولاً اینها
هیولاهای هنر آفرینیاند که در یک جایی از زندگی و در یک «آن» مخصوص، چیزی
درونشان میجوشد و آنها را به جنون میکشد. نقش و حضور اردشیر از آن جایی
مهمتر از یک کاریکاتوریست یا طراح میشود که بدانیم پیجویی سرنوشت او
برای جوانهای طراح و کاریکاتوریست مانند حضور صادق هدایت نزد جوانهای
ادیب است. این نام ماندگار هنرهای تجسمی همچنان به زشتیهای زمانهاش دهن
کجی میکند، و بیتفاوت از کنار تمام پلشتیها رد میشود تا فراموش نکنیم
چشم مشتاق، اقلیم نمیشناسد، به راستی اردشیر چشم ما بود.
هنر اکنون غرب از جنس فکر است.حوصله و صبر ندارد، چونان ماشین عمل میکند و ماشین را چه به سعه صدر داشتن!
ولی
هنر شرق از باب تامل است و تامل یعنی ارادت توام باشکیبایی و زل زدن و یک
عمر چیزی را نگاه کردن، یعنی رحیل شدن و دقتمند ماندن روی سیب و انار، دقتی
که بتواند برگهای خیزران را با یک ضرب قلم، پرداز کند و دقتی که شرف
احترام به گل و مرغ را داشته باشد.
انسانهای فراوانی در این سرزمین
زیستهاند و از این شمار اندکی هنرمند بودهاند و اندکتر هنرمند
ماندهاند. اما میدانیم که هنرمند ایرانی همیشه صبور بوده است، در ایران
حتی میتوان صبور اما پرخاشگر بود و اردشیر صبر ملتهب و پرخاشجویانهای
دارد.