خرد ، ابزار توانایست . حکیم ارد بزرگ
مردم آدم های صبور و یا ساکت را با ادب می نامند ، حال آنکه خموشی و صبوری سنجشی درست برای با ادب دانستن نیست . حکیم ارد بزرگ
////////////////
ادب خویش را هیچگاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی. حکیم ارد بزرگ
خردمندان را می توان به سادگی از میان برداشت ، اما هیچ سیلابی ، توان نیستی اندیشه آنها را ندارد . حکیم ارد بزرگ
بسیاری از جنگ ها ، بازتاب نا آگاهی است . حکیم ارد بزرگ
نرمدلی و نرمش از آدمیست و سنگدلی و سختسری ، خوی اهریمن . حکیم ارد بزرگ
پرسشگری ، خصلت نیک کودکی است ، که آن را باید تا پایان زندگی به همراه داشت . حکیم ارد بزرگ
خردمندان ، تجربه ها و آموزه های خویش را ، بی دریغ بیان می کنند . حکیم ارد بزرگ
شعر ایران
آنکه پرسشهای پراکنده ، در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . حکیم ارد بزرگ
سینما هفت
برای بدست آوردن خرد ، باید کاوید و پژوهش نمود و از تجربه ها بهره گرفت . حکیم ارد بزرگ........................
اندیشه و خرد خویش را به رخ این و آن نکشیم ، بیاموزیم که چگونه با دیگران رفتار کنیم . حکیم ارد بزرگ
هیچ آموزگاری ، سختگیرتر و راستگوتر از زمان نیست . حکیم ارد بزرگ
اوحدی
از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت
تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
نینی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل
دانم که نانوشته بخواند مشیر ما
ای باد صبحدم خبر ما بپرس نیک
کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
بس قرنها سپهر بگردد بدین روش
تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما
پستان خود به مهر بیالود و دوستی
روز نخست دایه که میداد شیر ما
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کغشته شد به آب محبت خمیر ما
دلبر ز آه و نالهٔ من هیچ غم نداشت
دانست کان شکار نیفتد به تیر ما
زان دل شکستهایم که بر دوست بستهایم
کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما
سهلست دستگیری افتاد گان ولی
وقتی بود که دوست شود دستگیر ما
با خار ساختیم، که گل دیر بردمد
شاخ بلند دوست به دست قصیر ما
از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر-----------------===========---------------------
در دل نشیند این سخن دلپذیر ما
ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری
مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
به فال نیک ندارم جدا شدن ز شما
مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه
به زندگی نتوانم رها شدن ز شما
اگر ز خوی شما داشتی خبر دل من
عجب نداشتمی بیوفا شدن ز شما
ازین صفت که بییگانگی همی کوشید
کرا بود طمع آشنا شدن ز شما؟
دلم بدین صفت ار پایمال غصه شود
گریختن زمن و در قفا شدن ز شما
غم شما گر ازین سان کشد گریبانم
چه پیرهن که بخواهد قبا شدن ز شما
به اوحدی طمع پارسا شدن میکنید
که بعد ازین نتوان پارسا شدن ز شما
ای پرتو روحالقدس تابان ز رخسار شما
نور مسیحا در خم زلف چو زنار شما
هم لفظتان انجیل خوان، هم لهجتان داودسان
سر حواریون نهان در بحر گفتار شما
شماس ازان رخ جفت غم، مطران پریشان دم بدم
قسیس دانا نیز هم بیچاره در کار شما
اعجاز عیسی در دو لب پنهان صلیب اندر سلب
قندیل زهبان نیم شب تابان ز رخسار شما
از لعلتان کوثر نمی، وز لفظتان گردون خمی
میلاد شادیها همی از روز دیدار شما
زان زلفهای جان گسل تسبیح یوحنا خجل
صد جاثلیق زندهدل چون من خریدار شما
گردی ز عشق انگیخته، بر گبر و ترسا بیخته
خون مسلمان ریخته در پای دیوار شما
ای عیدتان بر خام خم گوسالهٔ زرینه سم
فسح نصاری گشته گم در عید بسیار شما
دیرش زمین بوسد به حد، رهبان از وجوید مدد
چون اوحدی یومالاحد آید به زنهار شما
سیاستمداران نیک ، دست نشانده پلید ندارند . حکیم ارد بزرگ
پیران اندیشمند ، به ریشه ها می پردازند ، نه به شاخه ها . حکیم ارد بزرگ
کینه را از خود دور کن ، چرا که خرمن مهر و پاکی ات را به آتش می کشد . حکیم ارد بزرگ
در پایان کوچه های بن بست زندگی ، بارها و بارها نادان ها را دیدار خواهی کرد . حکیم ارد بزرگ
اگر شور زندگی و امید را ، در روان یاران افسرده خویش بارور کنیم ، تنهایی هیچگاه به سراغ مان نخواهد آمد . حکیم ارد بزرگ
تندرستی ، پاداش نیک زیستی است . حکیم ارد بزرگ
تندرستی ، پرشگاه روان بیدار است ، برای گشودن دروازه های پیروزی . حکیم ارد بزرگ
همسران ، باید یکدیگر را همواره ستایش کنند . حکیم ارد بزرگ
کوشش برای تندرستی همگانی ، یکی از مهمترین کارهای دیوانسالاران است . حکیم ارد بزرگ
اقبال لاهوری
اقبال لاهوری » اسرار خودی
سید هجویر مخدوم امم
مرقد او پیر سنجر را حرم
بند های کوهسار آسان گسیخت
در زمین هند تخم سجده ریخت
عهد فاروق از جمالش تازه شد
حق ز حرف او بلند آوازه شد
پاسبان عزت ام الکتاب
از نگاهش خانه ی باطل خراب
خاک پنجاب از دم او زنده گشت
صبح ما از مهر او تابنده گشت
عاشق و هم قاصد طیار عشق
از جبینش آشکار اسرار عشق
داستانی از کمالش سر کنم
گلشنی در غنچه ئی مضمر کنم
نوجوانی قامتش بالا چو سرو
وارد لاهور شد از شهر مرو
رفت پیش سید والا جناب
تا رباید ظلمتش را آفتاب
گفت «محصور صف اعداستم
درمیان سنگها میناستم
با من آموز ای شه گردون مکان
زندگی کردن میان دشمنان»
پیر دانائی که در ذاتش جمال
بسته پیمان محبت با جلال
گفت «ای نامحرم از راز حیات
غافل از انجام و آغاز حیات
فارغ از اندیشه ی اغیار شو
قوت خوابیده ئی بیدار شو
سنگ چون بر خود گمان شیشه کرد
شیشه گردید و شکستن پیشه کرد
ناتوان خود را اگر رهرو شمرد
نقد جان خویش با رهزن سپرد
تا کجا خود را شماری ماء و طین
از گل خود شعله ی طور آفرین
با عزیزان سرگران بودن چرا
شکوه سنج دشمنان بودن چرا
راست می گویم عدو هم یار تست
هستی او رونق بازار تست
هر که دانای مقامات خودی است
فضل حق داند اگر دشمن قوی است
کشت انسان را عدو باشد سحاب
ممکناتش را برانگیزد ز خواب
سنگ ره آبست اگر همت قویست
سیل را پست و بلند جاده چیست؟
سنگ ره گردد فسان تیغ عزم
قطع منزل امتحان تیغ عزم
مثل حیوان خوردن ، آسودن چسود
گر بخود محکم نه ئی بودن چسود
خویش را چون از خودی محکم کنی
تو اگر خواهی جهان برهم کنی
گر فنا خواهی ز خود آزاد شو
گر بقا خواهی بخود آباد شو
چیست مردن از خودی غافل شدن
تو چه پنداری فراق جان و تن
در خودی کن صورت یوسف ، مقام
از اسیری تا شهنشاهی خرام
از خودی اندیش و مرد کار شو
مرد حق شو حامل اسرار شو
شرح راز از داستانها می کنم
غنچه از زور نفس وا می کنم
«خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران»